آیساآیسا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

آیسا، ماه آسمون زندگی ما

عکس های سیسمونی برای دختر عزیزمون

نفس مامان اینم چند تا از وسایلی که من و بابایی برات خریدیم امیدوارم به سلامتی ازشون استفاده کنی. البته هنوز اتاقت رو نچیدیم، به محض اینکه اتاقت آماده شد از تخت و کمد و دکوراسیون اتاقتم عکس میگیرم میذارم تو سایتت مامانی   برای دیدن بقیه سیسمونی به ادامه مطلب مراجعه کنید.... ...
4 شهريور 1390

شش ماه از مهمون دل مامانی بودنت گذشت

دختر ناز و دوست داشتنی من، بازم یکماه دیگه از ماههای شیرین و به یادماندنی باهم بودنمون گذشت و من به روز در آغوش کشیدن تو نزدیک و نزدیک تر میشم. درسته هنوز حدود 90 روز تا زیباترین لحظه ی زندگیمون مونده، اما هر روز عشقمون از قبل نسبت به تو بیشتر میشه . آخه با هر روز با بزرگتر شدنت و ابراز وجود کردنات دل من و بابایی و همه ی اطرافیانمون رو ، تصاحب کردی. این روزا وقتی من و بابایی قربون صدقت میریم و نوازشت میکنیم، تو هم نازت بیشتر میشه و جواب نوازشهای ما رو با تکون دادن دست و پای نازنینت جواب میدی و اشک شوق رو توی چشمهای ما میاری. خدا رو شکر میکنم که هستم و تونستم باعث بودن یک موجود دیگه باشم. از اینکه خدا لیاقت...
27 مرداد 1390

سخت اما خواستنی

سلام به روی ماه دختر عزیز و نازم. چه زود  داری بزرگ میشی و به لحظه ی موعود نزدیک میشی عزیزم. روزی هزار بار خدا رو بخاطر وجود تو در کنارمون شکر میکنم و با تمام وجودم حس مادر شدن رو لمس میکنم. در ضمن الان خیلی قدر مامانی خودم رو می دونم  خداییش این دوران خیلی سخت ولی خواستنی هستش. این هوای گرم و سوزان تابستونی با حرارتی که داره، و بودن یک فسقلی شیطون بلا مثل تو ، خیلی کار رو سخت میکنه. هر چی روزا میگذره و تو بزرگتر میشی، یکمی مشکلات فیزیکی منم بیشتر میشه. اما فدای یک تار موهات گل من. کمر دردهایی که این چند وقته خیلی حرکت و راه رفتن و خوابیدن رو برام سخت کردن. و از همه مهمتر و خواستنی تر ، تکونهای تو بلاچه هستش. وای د...
22 مرداد 1390

خاطرات شیرین و خوب

امروز صبح رفتم برای آزمایش تحمل گلوکز، برای اینکه مطمئن بشم خدایی نکرده دچار دیابت بارداری شدم یا نه؟؟؟ از دیشب که شام سبک خوردم تا صبحی ساعت 8 چیزی نخوردم!!! تصور کن من که همیشه ساعت 4 صبح برای سحری از گرسنگی بیدار میشم و با بابایی سحری می خورم اینقدر تحمل کنم. خلاصه یکمی الانم معده دردم هنوز. اما ارزشش رو داره چهارشنبه هفته پیش وقتی رفتم پیش خانم دکتر یکبار دیگه برام سونو انجام داد و من بازم دست و پای نازت رو دیدم. خانم دکتر من رو 100% مطمئن کرد که شما دخمل  هستی و جنسیتت رو از همون اول درست گفته بود. وخدا رو شکر اینقدر رشدت خوبه که خانم دکتر چندین بار پشت سر هم گفت عالیه، همه چیزش عالیه و منم با شنیدن هربار این کلمه...
16 مرداد 1390

یک تجربه خیلی جدید و به یادموندنی

عزیزم امروز اولین روز از پربرکت ترین ماههای خداست. ماهی که همه مهمون خدا هستن و خدا به بهترین حالت ممکن برای بنده هاش میزبانی میکنه. امروز همه جا یک حال و هوای خاصی پیدا کرده و همه مسلمونا با روزه داریشون به نوعی از نعمتهای بی پایان خدا ، قدردانی میکنن. ولی امسال من به خاطر وجود یک فرشته کوچولو که تو دلمه نمی تونم روزه بگیرم، آره عزیزم امسال و احتمالا سال دیگه روزه به من واجب نیستش. چون تو نازنین نباید بدون تغذیه بمونی. حالا بذار از اون تجربه جالبم برات بگم، دیشب بعد از اینکه بابایی اومد خونه و افطار کرد( بابایی یک روز جلوتر به پیشباز ماه رمضون رفته بود). منم نمازم رو خوندم و با بابایی کنار هم نشسته بودیم. تو خیلی وول می خوردی و دست و...
11 مرداد 1390

روز نوشت

دختر ماهم از دو روز دیگه که ماه رمضون شروع میشه ، یکم وضع و اوصاف کاری منم بهتر میشه. چون ساعت کاریم کمتر میشه و از اونجایی که من نمی تونم روزه بگیرم ، فرصت بیشتری دارم تا به تو برسم گلکم. هر چند که قرار بود از کارم دست بکشم و به استراحتم برسم ، اما متاسفانه با استعفام موافقت نشد. قرار شد تا پایان شهریور بمونم سرکارم و از اول مهر برم مرخصی زایمان. دو ماه قبل از تولد شما کوچولوی مامانی. چون ماه رمضون ساعت کاریم کمتر شده و بعد از اونم فقط 20 روز باید بیام سرکار منم خیلی مخالفت نکردم. یعنی میشه گفت کنار اومدم دیگه. به امید خدا تا عید نوروز که مرخصی دارم تا بعدش ببینیم خدا چی برامون مقدر دونسته. بهت قول میدم هرچیزی که برای تو بهتر ...
8 مرداد 1390

خرید سیسمونی - قدم اول

عزیز دلم، دختر نازم. دیروز به طور خیلی جدی دنبال خرید سیمونی برای شما نازنینم بودیم. من و بابایی چندین جا برات سرویس خواب های خیلی خوشکل رو دیدیم، تا بالاخره تصمیم گرفیتم چی برای دختر نازمون بخریم. خیلی سرویس خواب ناز و خوشکله که البته قابل دختر ماهمون رو نداره. چند جا هم برای خرید وسایل ضروری دیگه ( کریر - کیف - کالسکه - روروک و ...) رفتیم و با توجه به خوشرنگ نبودن وسایل چیزی پسندمون نشد . اما به زودی بابا علی قراره بره سفر و همه ی چیزای خوشکل خوشکل رو برای دختر عزیزش میخره. خلاصه داره کم کم لوازم اتاق نی نی آماده میشه و وقت چیدمان اتاق و تزئینات جانبیشه. امیدوارم بتونیم من و بابایی اتاق عزیزترین دخمل دنیا رو اونطوری که لیاقتش ...
1 مرداد 1390

پنج ماه از مهمون دل مامانی بودنت گذشت

ناز گلم ، دختر عزیزم ، پاره ی تنم. بالاخره پنج ماه از ماههای انتظار گذشت و ساعت شنی داره چهار ماه آخر رو بصورت معکوس میره. دختر نازم پنج ماه از با هم بودن باهم نفس کشیدنمون گذشت. پنج ماهه که من وعلی جون دیگه سه نفر شدیم و با عشق وفکر شما زندگی می کنیم.پنج ماهه که به من لیاقت مادر بودن وحس ناب بودنت رو هدیه دادی و زندگیمون رنگ تازه گرفته. پنج ماهه که قدم پر خیرت رو تو زندگیمون گذاشتی و از عشقت لبریزیم.پنج ماهه که دیگه من نیستم و... همه ی اینها رو مدیون بودنتم این ماه پنجم خیلی ماه پر هیجانی برامون بود. همش جشن و مهمونی و شادی و فکر اینکه توی تمام این اتفاقهای خوب تو با من هستی من رو مغرور میکرد و لذتم...
27 تير 1390

یک روز خوب

سلام دختر گلم. دیشب عقد دعوت بودیم( دختر عمه خودم- محدثه جون). حسابی خوش گذروندم. آخه این روزا خیلی حال و حوصله ندارم و این جشن یک تغییر روحیه برام بحساب اومد. کلی مهمون دعوت کرده بودن و همه در حال رقص و پایکوبی بودن. اما عروس خانم یکمی دیر تشریف آوردن و از اونجایی که من تمام طول روز رو فعالیت کرده بودم ونتونسته بود استراحت بکنم، و از ساعت 5 صبح بیدار بودم تو ناز گلم کلی خسته شده بودی. از وول خوردنت معلوم بود که دوست نداری من تو این وضعیت باشم. اما عزیزم این آخرین مراسمی بود که من می تونستم اونقدر راحت بشینم و خوش بگذرونم. از 4 ماه دیگه با اومدنت حسابی وقت من رو به خودت اختصاص میدی و  منم باید مثل بقیه مامان ها که کوچولوها...
22 تير 1390