آیساآیسا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

آیسا، ماه آسمون زندگی ما

سخت اما خواستنی

1390/5/22 8:46
نویسنده : مامانی
404 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به روی ماه دختر عزیز و نازم. چه زود  داری بزرگ میشی و به لحظه ی موعود نزدیک میشی عزیزم.

روزی هزار بار خدا رو بخاطر وجود تو در کنارمون شکر میکنم و با تمام وجودم حس مادر شدن رو لمس میکنم.

در ضمن الان خیلی قدر مامانی خودم رو می دونمچشمک خداییش این دوران خیلی سخت ولی خواستنی هستش.

این هوای گرم و سوزان تابستونی با حرارتی که داره، و بودن یک فسقلی شیطون بلا مثل تو ، خیلی کار رو سخت میکنه.

هر چی روزا میگذره و تو بزرگتر میشی، یکمی مشکلات فیزیکی منم بیشتر میشه. اما فدای یک تار موهات گل من.

کمر دردهایی که این چند وقته خیلی حرکت و راه رفتن و خوابیدن رو برام سخت کردن.

و از همه مهمتر و خواستنی تر ، تکونهای تو بلاچه هستش. وای دخمل مامان وقتی بدنیا بیای اینقدر محکم بوست میکنم تا  تمام این ناز و کرشمه هایی که الان داری در میاری رو تلافی کنم.

وقتی یکمی آروم میشم یا می خوام بخوابم تازه شیطنتت گل میکنه و شروع میکنی به وول خوردن، ای ناقلا تازه بذار این و بهت بگم که تا بابا علی رو صدا میکنم که نگاهت کنه ، با یک حس دخترونه شروع میکنی به ناز کردن و دیگه تا قربون صدقت نره ناخونتم تکون نمیدی.نیشخند

خیلی برام جالبه که چقدر حس دخترونت قوی هستش که از الان ناز به دل بابایی جا میکنی و اونم کلی نازت رو میخره.مژه

الهی فدای تو و اون بابایی ات برم من که شما دو تا برام خیلی خیلی عزیز هستین.

دیروز برات یک لیست بلند بالا نوشتم که همه چیز توش داشت، قربون دخمل ماهم برم همشون رو برات میخرم مامانی، هرچند که اکثر اونایی که توی لیست بودن از قبل خریده بودیم.

ملوسکم، دخملکم ، نفس مامان دوستت دارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان سارا
22 مرداد 90 8:54
چه اسم خوشكلي براي دخترتون انتخاب كردين. اميدوارم هر دوتون شاد و سلامت باشيد.
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
23 مرداد 90 11:57
عزیزم نی نی های ما با تکون خوردنهاشون خودشونو تو دلمون جا می کنن و باعث می شن بقیه دردهامون رو فراموش کنیم. البته خدارو شکر من درد زیادی نداشته و ندارم. چشم روی هم بذاری این چند وقت هم تموم می شه و آیساجون رو کنار خودتون خواهی داشت.
کتایون(مامان هومن)
24 مرداد 90 3:49
سلام آیسا خوشگله.حالت چطوره شیطون؟
عزیزم وقتی نوشته های مامانی گلت رو میخونم خیلی کیف می کنم و حتی بعضی وقتا گریم می گیره.امیدوارمکه همیشه شاد و سالم بشی.همه بچه ها رو دوست دارم و فکر می کنم انگار که بچه خودمن.نمی دونم این حس مادرونه چیه که هیج جا فروکش نمی کنه.تو هم حتما مثل مامان گلت عزیز و دوست داشتنی میشی.قدر پدر و مادرت رو بدون عزیزم.خیلی دوست دارن.حتی اگه اذییتشون کنی.ولی می دونم که فرزند عزیز و نازنینی براشون خواهی بود.از بدو تولدت و ورود به این دنیا برات ارزوی شادی و خوشبختی دارم.


مرسی خاله کتایون از لطفت، امیدوارم همیشه شاد باشی

آرام
25 مرداد 90 9:37
آيسا جون وبلاگ شيريني داري عزيزمممممممممم دست ماماني درد نکنه گل نازم منم منتظر يه دخمل کوچولو و ناز مثل تو هستم به نام روژين تا به دنيا بياد و با هم بازي کنيد ........ دوستون دارم خيلي زياد
خاله سحر
26 مرداد 90 18:26
خاله جون دیگه حوصلم سرم رفت.کاش زودی این ایام میگذشتو میومدی خیلی خیلی دوست دارم شیطون


جدی جدی ایکاش زودتر این روزا تموم میشد، درسته شیرینی خودش رو داره. اما طفلکی دخملم معلومه خیلی جاش تنگه و به اذیته. سحر جون دعا کن راحت بیاد تو بغلمون