پنج ماه از مهمون دل مامانی بودنت گذشت
ناز گلم ، دختر عزیزم ، پاره ی تنم. بالاخره پنج ماه از ماههای انتظار گذشت و ساعت شنی داره چهار ماه آخر رو بصورت معکوس میره.
دختر نازم پنج ماه از با هم بودن باهم نفس کشیدنمون گذشت. پنج ماهه که من وعلی جون دیگه سه نفر شدیم و با عشق وفکر شما زندگی می کنیم.پنج ماهه که به من لیاقت مادر بودن وحس ناب بودنت رو هدیه دادی و زندگیمون رنگ تازه گرفته. پنج ماهه که قدم پر خیرت رو تو زندگیمون گذاشتی و از عشقت لبریزیم.پنج ماهه که دیگه من نیستم و... همه ی اینها رو مدیون بودنتم
این ماه پنجم خیلی ماه پر هیجانی برامون بود. همش جشن و مهمونی و شادی و فکر اینکه توی تمام این اتفاقهای خوب تو با من هستی من رو مغرور میکرد و لذتم رو صد چندان.
توی این ماه بالاخره معلوم شد که شما فرشته کوچولوی خوش قدم ، که با اومدنت تمام زندگی ما رو پر از برکت و نعمت کردی ، یک دختر عزیز هستی و من و بابایی خیلی از شنیدن این خبر خوشحال شدیم.
بالاخره داره ماههای انتظار به آخر میرسن و من بی صبرانه منتظر اولین نگاه و اولین بوسه از تو نازنینم هستم و مدام صحنه ی در آغوش کشیدنت رو توی ذهنم تداعی می کنم.
امیدوارم این 4ماه باقی مانده هم به سلامتی سپری بشن و روزگار بکام باشه.
دوست دارم رنگین کمون آسمون زندگیمون، دوستت دارم