یک روز خوب
سلام دختر گلم. دیشب عقد دعوت بودیم( دختر عمه خودم- محدثه جون). حسابی خوش گذروندم.
آخه این روزا خیلی حال و حوصله ندارم و این جشن یک تغییر روحیه برام بحساب اومد. کلی مهمون دعوت کرده بودن و همه در حال رقص و پایکوبی بودن.
اما عروس خانم یکمی دیر تشریف آوردن و از اونجایی که من تمام طول روز رو فعالیت کرده بودم ونتونسته بود استراحت بکنم، و از ساعت 5 صبح بیدار بودم تو ناز گلم کلی خسته شده بودی. از وول خوردنت معلوم بود که دوست نداری من تو این وضعیت باشم. اما عزیزم این آخرین مراسمی بود که من می تونستم اونقدر راحت بشینم و خوش بگذرونم.
از 4 ماه دیگه با اومدنت حسابی وقت من رو به خودت اختصاص میدی و منم باید مثل بقیه مامان ها که کوچولوهاشون تو بغلشون بود ، به فکر نیازهای تو دخملم باشم.
همه کلی احوالت رو پرسیدن و وقتی فهمیدن فرشته ناز نازی من یک دختر خواستنی هستش کلی بهم تبریک گفتن.
خلاصه عزیزم این اولین مراسم جشن و پایکوبی بود که من و شما باهم شرکت کرده بودیم و چون تو الان کامل صدای محیط اطراف رو می شنوی عکس العملات برام جالب بود.
الهی مامانی فدات بشه انشاءالله از 4ماه دیگه هر جا برم شما نازگلم تو بغلمی و کلی باهم خوش میگذرونیم.
در ضمن یک شنبه هفته جدید عمو محسن و مهرناز خانم دارن با هم عقد می بندن. این روزا جشن تو جشن شده.
برای جشن عروسی عمو محسن حتما شما هم توجمعمون هستی و اون جشن برای من 1000 برابر بیشتر خوش میگذره گلم، به شرط اینکه شیطنت نکنی و دخمل خوفی باشی.