آیساآیسا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

آیسا، ماه آسمون زندگی ما

چهار ماه از مهمون دل مامانی بودنت گذشت

الهی من فدای اون دست و پای ناز و کوچولوت بشم مامانی. فسقلی مامان با امروز چهار ماه از وقتی که شما مهمون دل من شدی گذشتش. این چهار ماه با خاطرات خیلی خوبی سپری شد. هنوز ما نمیدونیم تو عزیز دلمون دخملی یا پسمل؟؟؟ اولین روزی که فهمیدم یکماه از مهمون شدنت تو دلم میگذره عازم مکه بودم، خیلی خدا رو شکر کردم که تو اینقدر خوش قدمی. آخرای ماه سوم بودش که با هم رفتیم مشهد، ای ناقلا حسابی داری خوش قدم بودنت رو به رخ من و بابایی میکشی ها.... تو برای من و بابایی سمبل کامل یک انسان پاک و فرشته صفت هستی، فرشته مامان. باورت نمیشه روزی هزار بار خدا رو بخاطر اینکه به من و بابایی لیاقت مامان و بابا شدن شما رو داده شکر میکنم. خدا رو بخاطر تمام نعمت هاش...
27 خرداد 1390

بابایی روزت مبارک

یکی دیگه از قشنگ ترین روزای  عشقولانه زندگیمون رسیده. البته امسال با سالهای قبل خیلی فرق میکنه. هر سال من این روزا به عنوان روز مرد و همسر برات جشن می گرفتم، اما امسال یک فسقلی کوچولو هست که می خواد بهت بگه بابایی روزت مبارک .  علی جون یک دنیا دوستت دارم و  امیدوارم هزار سال زنده باشی و با خوشی زندگی شیرینمون رو ستاره بارون کنی. فسقلی مامان فردا روز پدر ، من و بابایی از ته دلمون خدا رو شکر میکنیم که امسال طعم واقعی مادر و پدر شدن رو می چشیم. علی جون می دونی زیباترین خط منحنی دنیا چیه ؟ لبخندی که بی اراده رو لبهای تو نقش می بنده تا در نهایت سکوت فریاد بزنه : دوستت دارم. علی جون خیلی خیلی دوستت دارم   ...
25 خرداد 1390

پایان سفر

بالاخره دیروز بعد از ظهر سفر یک هفته ایمون به پایان رسید. یک سفر یک هفته ای از دوشنبه هفته پیش ١٧/٣ تا دیروز ٢٢/٣. میدونم توی این سفر برات مامان خوبی نبودم و نتونستم به فکرت باشم. ببخشید اگه حسابی خسته شدی مامانی اما در عوضش تو هم به عنوان یک فرد فعال در نمایشگاه السیت به حساب میومدی چشم بهت قول میدم به زودی فقط استراحت کنم و به تو برسم تا حسابی بزرگ بشی جوجوی من ...
23 خرداد 1390

می خوایم بریم سفر

سلام عزیز دلم. هفته دیگه با هم عازم سفر هستیم. این دومین مسافرت طولانی هستش که من و تو بابایی با هم داریم میریم. سفر اولمون مکه بود حالام داریم میریم مشهد. ای شیطون خیلی خوش قدمی ها قرار یکشنبه هفته دیگه یک ماموریت اداری بریم نمایشگاه اله سیت، مجبور شدم گلم . وگرنه هیچ وقت حاضر نبودم تو رو اینجوری خسته کنم. امیدوارم بهمون حسابی خوش بگذره و خستگی راه روی من و تو بی اثر باشه وقتی برگردم قول میدم از کارم بیام بیرون تا بتونم بیشتر به تو برسم. اخه تو این حدودا چهار ماه که تو مهمون دلم شدی متاسفانه نیم کیلو بیشتر وزن اضافه نکردم و این زیاد جالب نیست. مهم نیست، همه چیز به امید خدا درست میشه. دوست دارم عزیز دلم، فسقلی خوش قدم ...
12 خرداد 1390

پرنسس من و بابایی

امروز عصر حدود ساعت 4:45 دقیقه بود که من و تو بابایی با هم رفتیم پیش دکتر. رفتیم تا دکتر قد و قیافه نازننیت رو بهمون نشون بده. الهی من فدات بشم. از همون لحظه اول که دکتر داشت با سونو قیافه نازت رو بهمون نشون میداد لبخند از لب من و بابایی حذف  نمیشد. نفس من تو الان دقیقا 13 هفته و 5 روز که مهمون دل مامانی شدی و قدت دقیقا 7سانتی متر و 37 میلی متر هستش،درست عین یک عروسک کوچولو ناز و خواستنی. دکتر بهمون استخوان پیشانی و فک بالا و پایینت رو که کامل تشکیل شده نشون داد. وای اگه بدونی اون لحظه چه حالی داشتیم. خیلی ناقلا و شیطونی ها، اینقدر قل زدی و دست و پات رو تکون دادی که نگو مدام صورتت رو به طرفمون می کردی و تا میامدم سیر نگا...
8 خرداد 1390

روز نوشت

فردا روزی که من دارم بازم میرم سونو و قراره سونو Nt انجام بدم. میخوایم قد و قیافت رو یکبار دیگه چک کنیم و ببینیم تو نفس رشدت خوبه یا نه. الهی مامان فدات بشه ، الهی همیشه سالم باشی. این روزا کار من و بابایی خیلی زیاد شده، اما خدا رو شکر تو اینقدر برامون خوش قدم بودی که همه چیزا داره خوب پیش میره. تمام وجودمی فسقلی ، شاید دکتر بتونه فردا بهم بگه تو دخملی یا پسمل.وای دل تو دلم نیست. خیلی ذوق زده هستم. مامانی داره کم کم قیافم شبیه به مامانها میشه البته هنوز خیلی زوده اما خوب، یکم بگی نگی تاثیر خودت رو گذاشتی. خیلی دوستت دارم و بی صبرانه منتظر اومدنت به بغل من و بابایی هستم ...
7 خرداد 1390

تقدیم به مامان گلم

مادر ، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی . تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد. امروز یکی از استثنایی ترین روزای دنیاست. روزی که شاید بتونم با گفتن کلمه " مامانی دوستت دارم " یک هزارم محبت های مامانم رو قدردانی کنم. حالا که خودم مادر شدم و م...
3 خرداد 1390

سه ماه از مهمون دل مامانی بودنت گذشت

دردونه مامان، مروارید زندگیمون، ماه آسمون زندگی من و بابایی. به همین زودی سه ماه از روز اولی که تو ماهی کوچولو اومدی تو دل من گذشتش. خدا رو هزار بار شکر میکنم که این سه ماه به خیر و خوشی و از همه مهمتر به سلامتی برای تو گذشت. الهی فدات بشم فسقلی من، این روزا تمام حواس و وجودم به تو تعلق داره. جات خای دیروز سالگرد ازدواج دایی یاسر بودش، کلی به هممون خوش گذشت. من و زندایی داشتیم میگفتیم سال دیگه تو و کوچولوی دایی یاسر این جور مجلس ها رو هزار برابر قشنگ تر میکنید. با اومدن تو ،  آسمون زندگیمون ستاره بارون شده خداجونم ازت خواش میکنم این 6ماه به سلامتی و با برکت تموم بشه تا فسقلیمون رو در آغوش بگیریم ...
30 ارديبهشت 1390

فقط به خاطر تو

فسقلی جونم، دیروز با وجود اینکه روز تعطیل بود اما من و بابایی حسابی خسته شدیم. آخه دیروز دست به تغییر دکوراسیون اساسی زدیم. کلی جابجایی داشتیم تا بتونیم یک اتاق ناز برای تو نازنین درست کنیم. خیلی خیلی دوست داریم. من و بابا علی الان چندین وقته که داریم برای درست کردن اتاقت برنامه ریزی میکنیم. می خوام وقتی تو فرشته کوچولو پاتو بذاری تو این دنیا ،همه چیز برات آماده آماده باشه. دیروز بعدازظهر ، یک اتفاق خیلی جالب برام افتاد. وقتی داشتم روی مبل استراحت می کردم یکهو متوجه ضربان تند قلبت شدم. انگاری تو دلم داشتی تند تند نفس میکشیدی و قلب کوچولوت بالاو پایین میشد. فسقلیییییییییییییی خیلی دوست داریم. تو نفس من و بابا علی هستی.  ...
24 ارديبهشت 1390