یک تجربه خیلی جدید و به یادموندنی
عزیزم امروز اولین روز از پربرکت ترین ماههای خداست. ماهی که همه مهمون خدا هستن و خدا به بهترین حالت ممکن برای بنده هاش میزبانی میکنه.
امروز همه جا یک حال و هوای خاصی پیدا کرده و همه مسلمونا با روزه داریشون به نوعی از نعمتهای بی پایان خدا ، قدردانی میکنن.
ولی امسال من به خاطر وجود یک فرشته کوچولو که تو دلمه نمی تونم روزه بگیرم، آره عزیزم امسال و احتمالا سال دیگه روزه به من واجب نیستش. چون تو نازنین نباید بدون تغذیه بمونی.
حالا بذار از اون تجربه جالبم برات بگم، دیشب بعد از اینکه بابایی اومد خونه و افطار کرد( بابایی یک روز جلوتر به پیشباز ماه رمضون رفته بود). منم نمازم رو خوندم و با بابایی کنار هم نشسته بودیم. تو خیلی وول می خوردی و دست و پات رو تکون میدادی.
یک دفعه پهلوی سمت راستم درد عجیبی توش پیچید وقتی دستم رو به طرف پهلوم بردم ، متوجه یک چیز خیلی جالب شدم، باورنکردنی بود انگشتات اومد تو دستم!!!!!!
اولش فکر کردم خیالاته ، وقتی از بابایی خواستم که اونم دستش رو بذار رو پهلوم، بابایی با تعجب بهم نگاه کردو گفت دستشه!!!!!
دوتاییمون کلی ذوق زدیم و باورت نمیشه تا چند دقیقه ای تو آسمونا بودیم.
الهی فدای دست و پای ناز و کوچولوت بریم ما.
خداییش خیلی خیلی برامون جالب بود. دختر عزیزم این رو بدون که تو خیلی شیطون و ناقلا هستی ، هر روزی که یکم کمتر از قبل تکون می خوری و آرومتر هستی ،مامانی یکم نگرانت میشه. آخه تمام دلخوشی های فعلی من همین وول خوردنت و قل زدنت هست عزیز دلم.
دختر نازم ، فرشته کوچولو با اون روح پاکت برای من و بابایی هم دعا کن. دوست داریم نازنینم.