شروع فصل جدید زندگی
سلام نازگلکم. بالاخره انتظارها به سر اومدن و شما قدم رو چشم ما گذاشتی. روز یکشنبه 29 آبان، حدود ساعت 11:30 بودش که شما رو به آغوش بابا علی دادن و اشک شوق رو تو چشم همه جاری کردن. صبح روز یکشنبه برای اطمینان بیشتر از سلامتی شما رفتم بیمارستان، که خانم دکتر گفتن بهتره همین امروز دخملی رو بدنیا بیاریم. واااااااااای که اگه بدونی چه حالی شدم. از خوشحالی سر از پا نمیشناختم. قرار شد تا حدود ساعت 12-1 منتظر دکتر بمونم، به عزیز جون (مامان خودم) خبر دادم ساعت 7:30 بودش اما دل تو دلم نبود. من و عزیز تو بخش منتظر بودیم که ساعت 10:40 بودش بهم گفتن برای رفتن به اتاق عمل آماده بشم. واااااااااای چه هیجانی داشتم. ضربان قلبم اینقدر تند شده بود که ...
نویسنده :
مامانی
9:44