هفته سی و هشتم
سلام قشنگ ترین هدیه خدا، خوبی دختر نازم؟
اینبار که رفتم دکتر، وقتی خانم دکتر بهم گفت از پایان هفته سی و هشتم دیگه باید لحظه شماری بکنم . یکهو قتد تو دلم آب شد.
شکر خدا بالاخره یکی از پر مخاطره ترین و پرهیجان ترین دوره ی زندگیم داره به پایان میرسه و حاصل نه ماه انتظار و مراقبت و دلهره و هیچان یک دختر سالم و انشالله زیبا هستش.
خدا رو روزی هزار بار شکر میکنم که تو رو به ما داد و با اومدنت رنگ و بوی زندگیمون خیلی معطرتر شدش.
الهی مامان به قربونت بره، دیگه اینقدر بزرگ شدی که مامان از تکونات دیگه خواب به چشماش نمیادو هر شبی که بتونم لااقل تا 4ساعت بخوابم انگاری دنیا رو بهم دادن .
وقتی تکون میخوری احساس میکنم داری به جای تنگت اعتراض میکنی.
به امید خدا حداکثر 14 روز دیگه مونده و به زودی قدمهای نازت رو ، رو چشمای من میذاری نازگلکم.
خداییش اصلا باورم نمیشه، چه زود گذشت. توی یک پلک بهم زدنی نه ماهه شدی و داری بدنیا میای.
خیلی دوستت دارم ماه آسمونیه زندگی من و بابا