آیساآیسا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

آیسا، ماه آسمون زندگی ما

اولین گردش آیسا خانم در سال 1391

سلام به روی ماهت آبنبات مامان. دختر ماهم هزار ماشاءالله برای خودت خانم شدی و با گرمتر شدن هوا تفریح رفتن سه تایی شروع شدش. امروز برای اولین بار من و بابایی تصمیم گرفتیم دختر نازمون رو ببریم پارک برای گردش. اینقدر از گشت و گزار و چرخیدن توی پارک خوشت اومده بود که نگو. وقتی به آبنماهای وسط پارک نگاه میکردی با کلی ذوق میخندیدی. با دقت تمام به درختهای سبز و بلند نگاه میکردی و با وزیدن هر باد ملایم بهاری به صورت ناز و کوچولوت خنده سر میدادی. خلاصه که بهمون حسابی خوش گذشت با حضور شما آیسا خانم گل. دوستت داریم مامانی و امیدوارم همیشه از تمام لحظات زندگیت لذت ببری نازنینم. این هم دو تا عکس یادگاری از اولین پارک رفتنت عزیز دلم: ...
20 فروردين 1391

آیسا به به خور میشه

دختر عزیزم. فدای اون لپهای تپلت برم مامانی. از امروز که روز جمعه هستش من و بابایی تصمیم گرفتیم یواش یواش به به خوردن رو به شما یاد بدیم و برای شما به به درست کنیم. البته هنوز یک کوچولو زود هستش اما وقتی با آقای دکترت مشورت کردیم ، گفتن از ابتدای ماه ششم میتونید شروع کنید ولی ما یکمی زیر آبی رفتیم و حدودا 10 روز زودتر از موعدی که دکتر گفتن برای شما به به درست کردیم. اولین کار آماده سازی وسایل پخت غذا برای شما نازگلم بودش که با حضور خودت رفتیم بازار مسگرها و یک قابلمه فسقلی و تپلی درست عین خودت برات خریدیم. آخه من خیلی جاها در مورد فواید این نوع ظروف برای بدن خوندم و با مشورت گرفتن از دکترت برات قابلمه مسی کوچولو خریدم. بعدشم طبق دستور...
19 فروردين 1391

شیرین کاریهای شیرین عسل ما

دختر شیرینم، قند نبات خوشکلم. هر چی از بامزه شدنت بگم کم گفتم ملوسکم اینقدر ناز و خواستنی شدی که گاهی اوقات میخوام فقط بپرم بخورمت. این روزا حسابی داری از خودت کارهای جدید نشون میدی. البته همه کارهات حساب و کتاب شده هستن. از اول صبح که حدودا ساعت 7 صبح هستش وقتی بیدار میشی که شیر بخوری قیافت کاملا خواب آلوده اما من نمی دونم شیر مامانی چی داره که یکهو شروع میکنی به شیطنت کردن، اولش که با خنده به من و بابایی نگاه میکنی که برق چشمات قشنگ داد میزنه که یعنی بیدار بیدارم. بعدش شروع میکنی به درآوردن سر و صداهای عجیب و غریب البته با صدای بلندی که هرکس دیگه ای خواب باشه حتما بیدار میشه. فورا پاهات رو جمع میکنی توی شکمت و سعی میکنی با دس...
14 فروردين 1391

چهار ماهگیت مبارک عزیزم

سلام کوچولوی دوست داشتنی من. الهی فدات بشم مامانی. چهارماهگیت مبارک نازگلم.حسابی شیرین و دلبر شدی و البته یکمی هم لوس کلی کار جدید یادگرفتی عزیزم. اولین و جالبترین کاری که دوست دارم برات بنویسم غلت زدنته. به محض اینکه روی زمین میخوابونیمت، فورا میچرخی و به شکم میشی اما هنوز بلد نیستی خودت به کمر برگردی اونوقته که دادت در میاد و یک جیغ بنفش سر میدی. و گاهی اوقاتم وقتی به شکم میشی شروع میکنی به مکیدن دستت یا پتوت که اونوقت ما مجبور میشیم برگردونیمت و بازم جیغ بنفشی سر میدی که چرا تکونت دادیم. خلاصه در هر صورت شیطنت میکنی و باید حسابی مراقبت باشم. دائما در حال مکیدن انگشتات هستی و کسی جرات نمیکنه دستت رو از دهن کوچولوت در بیاره چون با...
27 اسفند 1390

زیباترین و رویایی ترین روز زندگی ما

ما به نام هم بودیم؛ از همان روز نخست که خداوند نام هر جفت عاشقی را بر گلبرگ نگاه فرشته نگهبان عشق، کنار هم نوشت ما به نام هم بودیم این راز را خدا می دانست و  کلامی زلال تر از آیینه که در انتهای شب فاصله محرم دلتنگی های مشترکمان بود. ما به نام هم بودیم؛ مثل عطر پراکنده در هوای غروب که هر عابری را به پای بوته یاس، کنار کوچه می کشاند مثل روشنای مهتاب پشت پنجره که در چشم های بیدار از شوق گریه، نقاب از چهره برمی اندازد. ما به نام هم بودیم؛ زیرا وقتی انار دلم در تلاقی آن نگاه پاک و نجیب ترک خورد و دانه های سرخ رنگ آن بر دامان مهر و لطف تو فرو ریخت تو دست بردی و آن دانه انار بهشتی را برداش...
23 اسفند 1390

نوروزت مبارک فسقلی مامان

زیباترین هدیه آسمونی، دختر نازنینم. اولین عید نوروز زندگیت رو بهت از صمیم قلب تبریک میگم. قشنگترین بهونه زندگی من و بابایی، دختر خوشکلم بازم یکسال دیگه با تمام خوشی ها و شیرینیهاش گذشت و سال جدید با تمام امید و آرزوهای جدید داره میاد. سال ٩٠ برای ما خیلی سال پر خیر و برکتی بود، چون دقیقا لحظه تحویل سال ما در راه مکه بودیم و شاید باورت نشه که چه حال و هوایی داشتیم. یکی از رویایی ترین لحظه های زندگیمون بود،من دقیقا دو روز قبلش از حضور تو در وجود خودم با خبر شده بودم  و بهترین لحظات آسمانی رو داشتم تجربه میکردم .  روزای اول سال که همه میرن به مهمونی و بهم تبریک میگن ،من و بابایی و البته شما داشتیم از مهمونی خ...
23 اسفند 1390

تولدت مبارک ای مهربان ترین ، مادر عزیزم

مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روز تولدت تا پایان روزگار، مبارک باد   مامان گلم تبریک من رو از صمیم قلب بپذیر امیدوارم 120 سال زنده باشی و ما از همنشینی باهات لذت ببریم. خدایا بخاطر این نعمات بیکرانت هزاران بار شاکرم ...
16 اسفند 1390

تولدت مبارک همسر عزیزم

    امروز خورشید درخشان‌تر است و آسمان آبی‌تر نسیم زندگی را به پرواز می‌کشد و پرنده آواز  جدید می‌سراید امروز بهاری دیگر است در روز تولد مهربان‌ترین در میلاد کسی که  چشمانم با  حضورش بارانی است امروز را شادتر خواهم بود و دلم را به میهمانی آسمان خواهم برد جشنی برای میلادت بر پا خواهم کرد تمامی گلها و سبزه‌ها در میهمانی ما خواهند سرود ای مهربان‌ترین روزهای زندگی هر روز گوارا باد همسر عزیزم میلادت مبارک   آیسا خوشکله امروز روز تولد بابایی هستش. امسال بهترین و زیباترین هدیه بابا شمایی نازگ...
9 اسفند 1390

هورااااااا بازم اسفند

سلام به نفس مامان. قربونت برم مامانی بازم یک اسفند دیگه اومد و برای من کلی خاطره تداعی شد. اسفند همیشه برای من ماه خاصی بوده. اولا مهمترین اتفاق اسفند برای من تولد مامان گلم بود که 16 این ماه هستش ، کم کم چون بعدش در تکاپوی عید و خوشی و سرور بودیم اسفند برام  هیجان برانگیزتر شد. وقتی با بابایی آشنا شدم متوجه شدم که تولد بابایی هم توی همین ماهه. خوب جذابیتهای این ماه برام خیلی بیشتر شد. تا اینکه تصمیم گرفتیم روز 23 اسفند با گرفتن زیباترین و به یادماندنی ترین مجلس عاشقانه به هم برای همه ی عمر طعم شیرین زندگی مشترک رو بچشونیم  و خلاصه ماه اسفند برای من هزار برابر عزیزتر شد و بهترین اتفاقی که برامون پیش اومد 28 اسفند پار...
7 اسفند 1390