آیساآیسا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

آیسا، ماه آسمون زندگی ما

18 ماهگیت مبارم دختر ماهم

18 ماهگیت مبارک دردونه ی مامانی. عزیز دلم ، قند عسلم ، زیباترین هدیه ی الهی 18 ماهگیت مبارک. شکر خدا که این روزهای خوب رو با حضورت اینقدر پربرکت کردی. 18 ماه از زیباترین ماههای عمرم رو با هم سپری کردیم و واقعا که چقدر دران روزها از پی هم تند میگذرن. خانم کوچولوی مامان ، توی حرف زدن کلی مهارت پیدا کردی و دیگه کامل جمله میگی ، از صبح زود که بیدار میشی شیرین زبونیهات شروع میشه تا شب وقت خواب. صبح اول از همه بهمون سلام میکنی و سراغ بابایی رو میگیری ، بعد که جوابی از بابایی نمیشنوی خودت میگی :" بابایی نیست ، بابایی کار ". بعد بلند میشی و بطرف اسباب بازیهات میری ، همیشه هم دست من رو میگیری و با خودت به اتاقت میبری. منم مجبورم همونطور ک...
29 ارديبهشت 1392

ماجراهای نیست گفتن های آیسا خانم

سلام دخملی ناز و خوردنی. عزیز دلم این روزها خیلی با نمک شدی. کارهات و حرفات خیلی زیاد شدن و با بودن تو گذر زمان رو حس نمیکنیم. وقتی صبح از خواب بیدار میشی . سلام میکنی و با لبخند صبحت رو شروع میکنی. از همون سر صبح شروع میکنی به یاد کردن از تک تک افراد خانواده و اسباب بازیها و خوراکی ها. میگی: " آقا جون نیست * عزیز نیست * خاله نیست* دایی نیست‌* امیر نیست * بابایی نیست * عمو نیست* بابا جون نیست * مامان جون نیست * بستی (بستنی) نیست * په په نیست‌* خِسی (خرسی) نیست و .... خلاصه از همه کس و همه چیز یاد میکنی و با یک لحن کودکانه میگی نیست. قربون اون حرف زدنت برم من. وقتی چیزی رو تو دستت داری و دوست نداری به کسی بدی پشت سر هم میگ...
28 فروردين 1392

نوروز مبارک

باز هفت سین سرور ماهی و تنگ بلور سکه و سبزه و آب نرگس و جام شراب باز هم شادی عید آرزوهای سپید باز لیلای بهار باز مجنونی بید باز هم رنگین کمان باز باران بهار باز گل مست غرور باز بلبل نغمه خوان باز رقص دود عود باز اسفند و گلاب باز آن سودای ناب کور باد چشم حسود باز تکرار دعا یا مقلب القلوب یا مدبر النهار حال ما گردان تو خوب راه ما گردان تو راست باز نوروز سعید باز هم سال جدید باز هم لاله عشق خنده و بیم و امید خدا رو هزاران بار سپاس که به ما نعمت سلامت عطا فرمود تا یکسال دیگه رو بخوشی پشت سر بذاریم. سال ١٣٩١ هم با تمام خاطرات شیرین و تلخش تموم شد و سال ٩٢ رسید. یکسال پر از خاطره ،...
30 اسفند 1391

17ماهگیت مبارک دختر ماهم

بدو بدو روزها میان و میرن. هر روز هم شیرین تر از روزهای قبل هستش. چقدر خوشحالم که فرشته کوچولویی همچون تو امانتی بهم داده شده. این روزها به یادماندنی ترین روزهای زندگیمون هستن و خواهند بود. ١٥ ماه تجربه ی شیرین مادر شدن رو مدیون زیباترین هدیه ی خدا هستم. ١٥ ماه زندگی متفاوت با حسی متفاوت. دختر عزیزم وقتی به خاطرات گذشته برمیگردم یک لبخند شیرین کنج لبهام نقش میبنده و بخاطر گذراندن تک تک روزها با تو سپاس گذار خداوند متعال هستم. توی این سن کمت خیلی روح بزرگواری داری و این از خصوصیات فرسته کوچولوهایی هستش که خدا به ما مامان و باباها هدیه داده. الان با گذشت این ١٧ ماه شما کلی حرف میزنی و بازی میکنی و کارهای بانمک انجام میدی. بذار...
29 اسفند 1391

یک خبر خوب

دختر گلم. من و بابایی بعد از کلی دوندگی موفق شدیم که یک خونه مناسب پیدا کنیم  و بخریم و بالاخره قرار شد که همین روزها جابجا بشیم. خاطرات نوزادی شما توی خونه قبلی ، همیشه به یادمون میمونه. و از تک تک جاهای خونه برات فیلم و عکس دارم. و امیدوارم توی خونه جدید هر روزمون بهتر از دیروز باشه. و خاطرات دوران کودکیت قشنگ و رنگین کمونی باشن. خدا جون از اینکه برامون اینقدر روزهای خوب رو رقم زدی واقعا ممنوم.
8 اسفند 1391

پانزده ماهگیت مبارک دختر عزیزم

دختر گلم. ماه تابانم 15 ماهگیت مبارک. روزها بدو بدو میگذرن و من واقعا شاکرم که با تو میگذرن. من و بابایی هر روز عاشقتر میشیم با وجود نازنین تو. خیلی کارهای جدید توی این یکماه که گذشته یاد گرفتی. اجزا صورت و بدنت رو دیگه کامل میشناسی و با گفتن هر کدومشون بهش اشاره هم میکنی. خیلی ناقلا شدی. همش بازیگوشی و شیطنت میکنی. عاشق تلفنی. و دائما داری الو بازی میکنی. خیلی حرف زدنت بهتر شده. خیلی کلمات رو راحت میگی و راحت حرفهای ما رو متوجه میشی. داره کم کم جمله بندیهات هم کامل میشه. شکر خدا اشتهات برگشته و خوب داری وزن میگیری . اخرین بار 12 کیلو بودی. و این نشانه خوبیه. شیرینی این دوران رو هیچوقت فراموش نمیکنم. خیلی ناز داری. خیلی ع...
29 بهمن 1391

14 ماهگیت مبارک دختر ماهم

عزیز دلم، فرشته ی مامانی بزرگتر شدنت رو بهت تبریک میگم. ماهها از پس هم میگذرن و شما هر روز داری بزرگتر و با تجربه تر میشی. الان دیگه خیلی راحت راه میری، میدوی و شیطنت میکنی. خیلی دوست داری با تفلن و موبایل بازی کنی و دائما یک گوشی میگیری دستت و راه میری و میگی :"الو . خوبی" آینه شده یار همیشگیت. میری جلوی آینه میایستی و باخودت حرف میزنی، برست رو برمیداری موهای خودت رو جلوی آینه شونه میزنی و میگی :"ناز" وقتی میخوایم بریم بیرون لباست رو که عوض میکنم و موهات رو میبندم و کرم به صورت میزنم بدو توی هر مرحله میپری جلوی آینه و خودت رو با عشوه نگاه میکنی. الهی قربون قد و بالات برم من از حالا مامانی!!! وقتی دارم آماده میشم برای بیرون ...
29 دی 1391

دومین یلدای شیرین ما

شب یلدا شب بزم و سرور است شبی طولانی و غمها بدور است شباهنگام تا وقت سحرگاه بساط خنده و شادی چه جوراست دختر گلم امسال دومین شب یلدایی هست که ما با هم جشن میگیرم. پارسال شما یک فینگیلیه یکماه بودی و امسال یک فسقلیه یکسال و یکماهه. شب یلدا بلندترین شب سال هستش و ما آریایی ها به رسم یادبود این شب رو دور هم جشن میگیریم و خوش میگذرونیم. البته هر سال این شب یک اتفاق خوب دیگه رو هم جشن میگیریم و اونم تولد خاله سحر هستش. تک خاله عزیزو دوست داشتنیت. "خاله سحر تولدت خیلی خیلی مبارک" خلاصه این شب به یادماندنی با خوراکیهای خوشمزش لذت بخش تر هم میشه. هندونه و انار و آجیل و صد البته گرفتن فال حافظ و ... پارسال با لباس هندونه ایت ازت ...
30 آذر 1391

سیزده ماهگیت مبارک

دختر عزیزم. خانم خوشکله. فسقلی مامان. یک ماه دیگه هم سپری شد اما متاسفانه ماه آذر اصلا ماه خوبی برامون نبود. تمام این ماه درگیر بیماری بودیم. از روزی که واکسن یکسالگیت رو زدی شروع شد تا الان 4 روز هست که بیماریها دست از سرمون برداشتن. اولش که متاسفانه آنفلانزای شدید گرفته بودی و چرک گوش و چشم و گلوت خیلی اذیتت میکرد. وقتی بردیمت دکتر بهت آنتی بیوتیک داد و با تمدید دوره ی مصرفی آنتی بیوتیک دقیقا 19 روز دارو مصرف میکردی. حالا بماند که چقدر اذیت شدی و کم غذا شدی و یکمی هم بد اخلاق. حق داشتی ناز گل مامان. با این سن کمت خیلی هم تحملت بالا بودش بخدا. دیشب که وزنت کردم متوجه شدم حدودا 800 گرم کم کردی!!!! وااااااااای که اگه بدونی چقد...
29 آذر 1391