ماجراهای نیست گفتن های آیسا خانم
سلام دخملی ناز و خوردنی.
عزیز دلم این روزها خیلی با نمک شدی. کارهات و حرفات خیلی زیاد شدن و با بودن تو گذر زمان رو حس نمیکنیم.
وقتی صبح از خواب بیدار میشی . سلام میکنی و با لبخند صبحت رو شروع میکنی. از همون سر صبح شروع میکنی به یاد کردن از تک تک افراد خانواده و اسباب بازیها و خوراکی ها.
میگی: " آقا جون نیست * عزیز نیست * خاله نیست* دایی نیست* امیر نیست * بابایی نیست * عمو نیست* بابا جون نیست * مامان جون نیست * بستی (بستنی) نیست * په په نیست* خِسی (خرسی) نیست و ....
خلاصه از همه کس و همه چیز یاد میکنی و با یک لحن کودکانه میگی نیست. قربون اون حرف زدنت برم من.
وقتی چیزی رو تو دستت داری و دوست نداری به کسی بدی پشت سر هم میگی " ماله منه" با یک ریتم و اهنگ خاص که نمیتونیم جلوی خندمون رو بگیریم.
بعد از خوردن صبحانه جلوی تی وی میایستی تا برنامه کودک ببینی و باهاشون حرف بزنی. بعدشم دست من رو میگیری میبری توی اتاق خودت و میگی " بازی" یعنی بشینیم با هم بازی کنیم.
گاهی اوقات با هم خاله بازی میکنیم. غذا میپزی میدی من بخورم. بهم میگی " جایی بخور =چایی بخور" ، عروسکهات رو یکی یکی میخوابونی و براشون لالایی میخونی.
هنوزم عاشق کفشهاتی. یکی از کارهای مورد علاقت پوشیدن کفش هستش توی هر سایز و اندازه ای.
یکی از کفشهای خودت یا من و یا حتی بابایی رو انتخاب میکنی و میپوشی و توی خونه شروع به راه رفتن میکنی و از راه رفتن باهاشون لذت میبری.
عاشق بدو بدو کردن و شیطونی کردن توی محیط باز هستی. توی این چنذباری که هوا خوب بودش و بردیمت پارک از همه چیز و همه جا تجربه کسب کردی. روی شنها ، روی خاک ، روی کفپوش خیابون، روی اسفالت ، روی چمن و حتی روی جدول هم راه رفتی که بیبینی چه حسی داره.
خیلی اهل تنوع هستی ، دلت میخواد همه چیز رو تجربه کنی و برای خودت مستقل هم باشی.
حرف زدنت و رفتارهات هر روز دارن کاملتر میشن و ما هم بخاطر داشتن چنین نعمتی خدا رو سپاس میگیم. به امید روزهای بهتر و شیرین تر