آیساآیسا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آیسا، ماه آسمون زندگی ما

پایان سفر

بالاخره دیروز بعد از ظهر سفر یک هفته ایمون به پایان رسید. یک سفر یک هفته ای از دوشنبه هفته پیش ١٧/٣ تا دیروز ٢٢/٣. میدونم توی این سفر برات مامان خوبی نبودم و نتونستم به فکرت باشم. ببخشید اگه حسابی خسته شدی مامانی اما در عوضش تو هم به عنوان یک فرد فعال در نمایشگاه السیت به حساب میومدی چشم بهت قول میدم به زودی فقط استراحت کنم و به تو برسم تا حسابی بزرگ بشی جوجوی من ...
23 خرداد 1390

می خوایم بریم سفر

سلام عزیز دلم. هفته دیگه با هم عازم سفر هستیم. این دومین مسافرت طولانی هستش که من و تو بابایی با هم داریم میریم. سفر اولمون مکه بود حالام داریم میریم مشهد. ای شیطون خیلی خوش قدمی ها قرار یکشنبه هفته دیگه یک ماموریت اداری بریم نمایشگاه اله سیت، مجبور شدم گلم . وگرنه هیچ وقت حاضر نبودم تو رو اینجوری خسته کنم. امیدوارم بهمون حسابی خوش بگذره و خستگی راه روی من و تو بی اثر باشه وقتی برگردم قول میدم از کارم بیام بیرون تا بتونم بیشتر به تو برسم. اخه تو این حدودا چهار ماه که تو مهمون دلم شدی متاسفانه نیم کیلو بیشتر وزن اضافه نکردم و این زیاد جالب نیست. مهم نیست، همه چیز به امید خدا درست میشه. دوست دارم عزیز دلم، فسقلی خوش قدم ...
12 خرداد 1390

پرنسس من و بابایی

امروز عصر حدود ساعت 4:45 دقیقه بود که من و تو بابایی با هم رفتیم پیش دکتر. رفتیم تا دکتر قد و قیافه نازننیت رو بهمون نشون بده. الهی من فدات بشم. از همون لحظه اول که دکتر داشت با سونو قیافه نازت رو بهمون نشون میداد لبخند از لب من و بابایی حذف  نمیشد. نفس من تو الان دقیقا 13 هفته و 5 روز که مهمون دل مامانی شدی و قدت دقیقا 7سانتی متر و 37 میلی متر هستش،درست عین یک عروسک کوچولو ناز و خواستنی. دکتر بهمون استخوان پیشانی و فک بالا و پایینت رو که کامل تشکیل شده نشون داد. وای اگه بدونی اون لحظه چه حالی داشتیم. خیلی ناقلا و شیطونی ها، اینقدر قل زدی و دست و پات رو تکون دادی که نگو مدام صورتت رو به طرفمون می کردی و تا میامدم سیر نگا...
8 خرداد 1390

روز نوشت

فردا روزی که من دارم بازم میرم سونو و قراره سونو Nt انجام بدم. میخوایم قد و قیافت رو یکبار دیگه چک کنیم و ببینیم تو نفس رشدت خوبه یا نه. الهی مامان فدات بشه ، الهی همیشه سالم باشی. این روزا کار من و بابایی خیلی زیاد شده، اما خدا رو شکر تو اینقدر برامون خوش قدم بودی که همه چیزا داره خوب پیش میره. تمام وجودمی فسقلی ، شاید دکتر بتونه فردا بهم بگه تو دخملی یا پسمل.وای دل تو دلم نیست. خیلی ذوق زده هستم. مامانی داره کم کم قیافم شبیه به مامانها میشه البته هنوز خیلی زوده اما خوب، یکم بگی نگی تاثیر خودت رو گذاشتی. خیلی دوستت دارم و بی صبرانه منتظر اومدنت به بغل من و بابایی هستم ...
7 خرداد 1390

تقدیم به مامان گلم

مادر ، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی . تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد. امروز یکی از استثنایی ترین روزای دنیاست. روزی که شاید بتونم با گفتن کلمه " مامانی دوستت دارم " یک هزارم محبت های مامانم رو قدردانی کنم. حالا که خودم مادر شدم و م...
3 خرداد 1390

سه ماه از مهمون دل مامانی بودنت گذشت

دردونه مامان، مروارید زندگیمون، ماه آسمون زندگی من و بابایی. به همین زودی سه ماه از روز اولی که تو ماهی کوچولو اومدی تو دل من گذشتش. خدا رو هزار بار شکر میکنم که این سه ماه به خیر و خوشی و از همه مهمتر به سلامتی برای تو گذشت. الهی فدات بشم فسقلی من، این روزا تمام حواس و وجودم به تو تعلق داره. جات خای دیروز سالگرد ازدواج دایی یاسر بودش، کلی به هممون خوش گذشت. من و زندایی داشتیم میگفتیم سال دیگه تو و کوچولوی دایی یاسر این جور مجلس ها رو هزار برابر قشنگ تر میکنید. با اومدن تو ،  آسمون زندگیمون ستاره بارون شده خداجونم ازت خواش میکنم این 6ماه به سلامتی و با برکت تموم بشه تا فسقلیمون رو در آغوش بگیریم ...
30 ارديبهشت 1390

فقط به خاطر تو

فسقلی جونم، دیروز با وجود اینکه روز تعطیل بود اما من و بابایی حسابی خسته شدیم. آخه دیروز دست به تغییر دکوراسیون اساسی زدیم. کلی جابجایی داشتیم تا بتونیم یک اتاق ناز برای تو نازنین درست کنیم. خیلی خیلی دوست داریم. من و بابا علی الان چندین وقته که داریم برای درست کردن اتاقت برنامه ریزی میکنیم. می خوام وقتی تو فرشته کوچولو پاتو بذاری تو این دنیا ،همه چیز برات آماده آماده باشه. دیروز بعدازظهر ، یک اتفاق خیلی جالب برام افتاد. وقتی داشتم روی مبل استراحت می کردم یکهو متوجه ضربان تند قلبت شدم. انگاری تو دلم داشتی تند تند نفس میکشیدی و قلب کوچولوت بالاو پایین میشد. فسقلیییییییییییییی خیلی دوست داریم. تو نفس من و بابا علی هستی.  ...
24 ارديبهشت 1390

خاله سحر دوست داریم

خاله سحر من و فسقلی و بابا علی خیلی خیلی دوست داریم. فسقلی اگه بدونی روز 28 اسفند وقتی خاله سحر فهمید تو اومدی تو دل من چقدر خوشحال شد. اینقدر برات خوشحالی کرد که نگو. کلی قربون صدقت رفت و تو رو بوسید... انگاری تمام دنیا رو به خاله دادن. آخه می دونی تنها کسی که خیلی به من و بابا علی اصرار میکرد و از ما می خواست که تو رو بدنیا بیاریم خاله سحر بودش.... خاله سحر ، فسقلی میگه به بهترین خاله دنیا بگید خیلی خیلی دوستش دارم. بذار بدنیا بیام  از سر و کولش بالا میرم و کلی براش خودم و لوس میکنم.  فسقلی آخر هفته قبل وقتی خاله اومده بود پیشمون ، فیلمی رو که بابا علی از تو گرفته بود رو به خاله نشون دادیم. صدای قلب خوشکلت رو خاله شنید. ...
20 ارديبهشت 1390

قشنگ ترین حس مادرانه

امروز بعد از ظهر ،یکی از قشنگترین و پرشورترین روزای زندگیمون هستش. اینقدر شاد و خوشحال هستیم که آسمونم داره اشک شوق می ریزه. یک عصر بهاری با یک هوای پاک و بارونی. گل مامان ، باورت نمیشه چقدر خوشحالم و دائما خدا رو به خاطر وجود تو درکنارم شکر میکنم. امروز اولین روزی بود که با تمام وجودم احساست کردم. حدود ساعت 6 بعد از ظهر ، من و بابا علی با هم رفتیم پیش دکتر و بالاخره تونستم قشنگترین حس مادر بودن رو درک کنم. اینقدر قلب کوچولوت قشنگ و تند تند میزد که داشتم از شدت خوشحالی گریه میشدم. فسقلی خیلی عزیزی ها..... دکتر بهمون گفت همه چیز عالیه و قلب کوچولوت حدود 210 بار درد دقیقه میزنه. مامانی امیدوارم 2...
12 ارديبهشت 1390

وای اگه بدونی چه حالی دارم.........

ببخش فسقلی مامان این روزا زیادی سرم گرم کار بودش فرصت نشد برات خاطره بنویسم. الان وارد هفته دهم شدی . از وقتی هفته نهم شروع شد حال منم یکمی بگی نگی بدتر شده. این روزا زیاد میل به خوردن ندارم اما تا بتونم به فکرتم گلکم. اگه بدونی چقدر بابایی روزا نازت رو میخره. دائما داره باهات حرف میزنه، قربون صدقت میره، برات کلی نقشه کشیدیم. قراره هفته دیگه برم سونو، دلم لک زده برای روز 12 اردیبهشت می خوام دست و پای کوچولوت رو ببینم، از همه مهمتر صدای قلبت رو بشنوم شاید باورت نشه اما هنوزم تو آسمونام. هنوزم از شدت خوشحالی تو رویام. نفس مامان خیلی خیلی دوست دارم . به امید اینکه صحیح و سالم زودی بیای بیرون ...
4 ارديبهشت 1390