یک روز خوب
سلام دختر گلم. دیشب عقد دعوت بودیم( دختر عمه خودم- محدثه جون). حسابی خوش گذروندم. آخه این روزا خیلی حال و حوصله ندارم و این جشن یک تغییر روحیه برام بحساب اومد. کلی مهمون دعوت کرده بودن و همه در حال رقص و پایکوبی بودن. اما عروس خانم یکمی دیر تشریف آوردن و از اونجایی که من تمام طول روز رو فعالیت کرده بودم ونتونسته بود استراحت بکنم، و از ساعت 5 صبح بیدار بودم تو ناز گلم کلی خسته شده بودی. از وول خوردنت معلوم بود که دوست نداری من تو این وضعیت باشم. اما عزیزم این آخرین مراسمی بود که من می تونستم اونقدر راحت بشینم و خوش بگذرونم. از 4 ماه دیگه با اومدنت حسابی وقت من رو به خودت اختصاص میدی و منم باید مثل بقیه مامان ها که کوچولوها...