آیساآیسا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

آیسا، ماه آسمون زندگی ما

اولین سفر جنوب

سلام نازگلم. خوبی فرشته ی بانمکم؟ این روزها که گذشت یه تجربه کاملا جدید و در عین حال پرخاطره داشتی. از اونجایی که نشد توی گردش ایام عید به سفر بریم و  قرار هستش بعد ماه رمضون خاله سحر ازدواج کنه ، تصمیم گرفتیم برای خرید به جنوب سفر کنیم که هم گردشی کرده باشیم و هم یکمی خرید کنیم . وقتی حرف از سفر رو با خانواده هامون در میون گذاشتیم آقاجون شما هم کلی استقبال کردن. ولی چون مامان جون باید میرفتن سرکارشون نتونستن باهامون بیان. خلاصه سفر جنوبمون رو شروع کردیم و مستقیم با ماشین از طرف دریا رفتیم قشم. کلی از دیدن دریا ذوق زده شده بودی. وقتی با هم با قایق رفتیم دیدن دلفین ها اینقدر برات جذاب بود که همش با هیجان در موردش صحبت م...
17 ارديبهشت 1393

سال نو و روزگار بهاری

بهار 93 هم  رسید. امسال بهار بعد از سال تحویل همه خونه ی پدربزرگ من دعوت بودیم. همه ی فامیل دور هم جمع شده بودن تا توی سال جدید دیداری تازه کنن. یک دور همیه خوب و به یادموندنی. که قرار شد توی سال جدید ادامه پیدا کنه و هر ماه خونه ی یکی از بزرگای فامیل همه جمع بشیم و از دور هم بودن لذت ببریم. امسال بهار رو خیلی خوب درک کردی و حسابی از عیدی هایی که میگرفتی خوشت میومد. هرکجا که برای عید دیدنی میرفتیم کلی زبون میریختی و دل مهمونا و صاحب خونه رو کلی آب میکردی. از دیدن فسقلی های فامیل کلی خوشحال میشدی و یکمی هم رابطت با آرشان بهتر شده بود. از اونجایی که برای عید دیدنی هرکجا که میرفتیم کل فامیل با هم هماهنگ میشدیم برخوردت باها...
20 فروردين 1393

بدون عنوان

سلام دختر شیرین زبون مامانی. یک سال دیگه رو هم در کنار هم سپری کردیم. با تمام خوبی ها و یک کوچولو سختی هایی که داشت. داریم کم کم به تحویل سال جدید نزدیک میشیم. و یک بهار جدید رو با هم تجربه میکنیم. این روزهای اخر زمستونیه سال با گرمای وجودت ، گرم و خواستنی شدن. هر روز اتفاقات جدیدی برات میوفته که نشونه ای از بزرگتر شدن و عاقلتر شدنته. دختر خوبم، آیسا جون روزی که داری این خاطرات رو میخونی بدون که برای ما بزرگترین و عزیزترین نعمتی بودی که از داشتنش همیشه شاکر بودیم . یک کوچولوی شیرین زبون و باهوش که حرفاش و حرکاتش همیشه ما رو شگفت زده میکنه. یه وقتایی با خودمون میگیم یعنی واقعا آیسا بانو فقط دوسال و چند ماهشه که اینجوری داره رفت...
20 اسفند 1392

این روزای شیرین

سلام دخترکم بخاطر غیبت طولانی این روزهام یک عذر خواهی بهت بدهکارم. این روزها شکرخدا درگیر یک ماجرای خوب و مبارک بودیم. خاله سحر به مبارکی و سلامتی با آقا پژمان عقد بستن و توی این چندهفته اخیر ما هم درگیر مراسمهای خواستگاری و نامزدی و عقد بودیم. برای همین هم خیلی وقتم آزاد نبود برات بیام و از خاطراتت بنویسم. خیلی خواستنی و عزیز شدی. هر جا ، هر کسی ببینت خیلی زود شیفته رفتار و صحبت هات میشه. آخه شیرین و دخترونه حرف میزنی و کلماتی رو بکار میبری که از سنت یکمی بالاتر هستن. مثلا یکبار که داشتیم با هم دکتربازی میکردیم. بهم گفتی: " مامانی زندگیت خوبه؟!!" من واقعا از شنیدن این جمله از زبون کوچولوی تو متعجب شدم. خیلی دکتربازی رو دوست داری ...
26 بهمن 1392

راوی کوچولوی خونه ی ما

دختر ماه خوشکلم. از وقتی که دیگه بزرگ شدی و نحوه ی خوابت عوض شده دیگه مثل سابق نمیخوابی. هر شب بعد از کلی بازی کردن و شیطونی کردن میری توی اتاق و از من یا بابایی میخوای که همراهیت کنیم. بعد شروع میکنی به زبون دلبرونه ی خودت برامون قصه تعریف میکنی و هر دفعه هم سعی میکنی یک داستان جدید از تخیلات خودت برامون بگی. همیشه اول داستانت رو با این جمله شروع میکنی که : " یکی بود هیچکی نبود، جز خدا هیچکی نبود و...." از قصه شنل قرمزی خیلی خوشت میاد و هر شب یک بار این داستان رو برامون تعریف میکنی و کل جزیات رو تا یادت باشه برامون میگی . البته من صدات رو برات رکورد کردم که چقدر خواستنی و با نمک حرف میزنی خانم کوچولوی مامانی. یکبار هم که دا...
15 بهمن 1392

اولین تجربه روزهای برفی آیسا خانمی

عزیز دلم ، خانم خوشکله مامانی این روزها هوا حسابی حال و هوای زمستونی به خودشون گرفتن و تمام زمین یکدست سپید پوش شده. همه جا رو یکدست برف پوشونده و حدودا 32 سانتی متری برف باریده. واااای که چقدر تو از دیدن این صحنه خوشحال بودی و از برف بازی کلی لذت بردی و یک خاطره خیلی شیرین توی ذهنت از این روزها ساختی. وقتی رفتیم که بیرون برف بازی کنی اینقدر هیجان زده شده بودی که اکثر افراد غریبه هم از شنیدن صدای بلند ذوق زده شما به وجد اومده بودن و کلی از شوق تو خوشحال میشدن. اینقدر برف بازی کردی که دیگه توانی برات نمونده بود. دائم شعر میخوندی که برف میاد برف میاد گوله گوله گوله  گوله برف میاد. تا چند روزی همش هیجان زده بودی و اصلا دلت نمیخواست...
17 دی 1392

تولد دو سالگی دخترم به روایت تصویر

    ملکه زنبوری من تولد دوسالگیت رو بهت تبریک میگم عزیز دلم. تم تولدت زنبوری بود و کلی از جشنی که برات گرفته بودیم لذت بردی. کلی کادو تولد گرفتی و بازی کردی توی پست بعدی برات عکسهای بیشتری از تولدت میذارم ناز گل مامانی ...
1 آذر 1392