این روزای شیرین
سلام دخترکم بخاطر غیبت طولانی این روزهام یک عذر خواهی بهت بدهکارم.
این روزها شکرخدا درگیر یک ماجرای خوب و مبارک بودیم.
خاله سحر به مبارکی و سلامتی با آقا پژمان عقد بستن و توی این چندهفته اخیر ما هم درگیر مراسمهای خواستگاری و نامزدی و عقد بودیم. برای همین هم خیلی وقتم آزاد نبود برات بیام و از خاطراتت بنویسم.
خیلی خواستنی و عزیز شدی. هر جا ، هر کسی ببینت خیلی زود شیفته رفتار و صحبت هات میشه. آخه شیرین و دخترونه حرف میزنی و کلماتی رو بکار میبری که از سنت یکمی بالاتر هستن.
مثلا یکبار که داشتیم با هم دکتربازی میکردیم. بهم گفتی: " مامانی زندگیت خوبه؟!!" من واقعا از شنیدن این جمله از زبون کوچولوی تو متعجب شدم.
خیلی دکتربازی رو دوست داری و اوازم پزشکی ات رو میاری و تمام چک اپهای لازم رو انجام میدی و میگی :"من معاینت کردم برو ایشالا بهتر میشی "
از نقاشی کشیدن و خوندن کتاب داستان هیچ وقت احساس سیری نداری!!! با تک تک عروسکهات طوری رفتار میکنی که انگار یک نی نی واقعی توی بغلت داری.
یکبار که بابایی برات یک خرس کوچولو هدیه گرفته بود به محض اینکه رسیدی خونه رفتی سراغ عروسکهات و گفنی :" خرس کوچولو بیا با دوستات اشنا شو. حالا بوسشون کن." و تک تک عروسکهات رو برای بوسیدن خرسی از جاشون برداشتی و باهاشون بازی کردی...
وقتی یک اهنگی رو که دوست داری برات بذاریم کلی از شنیدنش به هیجان میای و شروع میکنی همزمان با اهنگ خوندن و هر کجا نتونی کلمات رو تلفظ کنی فقط ملودی رو باهاش زمزمه میکنی.
ادم کلا از دید ذوق هنری ات لذت میبره. وقتی یک وسیله خوشکل میبینی فوری میگی :" وای چه جالب ، این خیلی خوشکله من دوستش دارم"
خیلی خیلی شیرین زبون شدی و حسابی یکه تازی میکنی. البته ایشالا به زودی یک همبازی دیگه به جمع خانواده ی بابایی اضافه میشه و کوچولوی عمویی تا چندماه دیگه بدنیا میاد و شما هم یک همبازی جدید پیدا میکنی
خلاصه اینکه شکر خدا همه اتفاقات این چند وقت اخیر به خوشی بود و امیدوارم همیشه همه به خوشی باشن.
دختر گلم خیلی دوستت دارم و از اینکه خداوند بزرگ نعمتی به این عظمت رو به ما هدیه داده سپاس گذار یزدان یکتا هستم.
حس زیبای پدر و مادر شدن از بزرگترین و زیباترین هدیه های الهی هستش که واقعا باید قدردان این نعمت باشیم.
به امید اینکه هر روز شیرین تر و به یاد ماندنی تر از روزهای قبل باشه.
آیسا جووونم دیوانه وار دوستت دارم.