آخرین روزای کاری...
سلام نازگلکم. خوبی عشق مامان؟
دیروز نوبت دکتر داشتم که با خاله سحر رفتیم، آخه خاله خیلی دوست داشت با من بیاد و صدای قلب کوچولوی شما رو بشنوه.
وقتی رفتیم داخل مطب خانم دکتر و من روی تخت دراز کشیدم تا صدای قلبت رو بشنویم ، ناگهان چنان لگدی نثار دست خانم دکتر کردی که باعث خندمون شد.
همه چیز شکر خدا خوب و طبیعی بودش. بالاخره خاله سحر هم صدای قلب نازت رو شنید و کلی کیف کرد.
آیسا جونم یک خبر خوب برات دارم مامانی. خانم دکتر از اول آبان برای مامانی مرخصی نوشتن و به امید خدا هفته آینده ، آخرین هفته ای هستش که مامانی میره سرکار، از اول آبان میمونم خونه و همش بخور بخور و لالا.
تا حسابی شما رو تپل مپل و آماده کنم . من که خیلی خوشحالم عزیز دلم.دیگه داریم کم کم به لحظه ی اولین دیدارمون نزدیک میشیم. حدودا تا 40 الی 50 روز دیگه مونده .هورااااااااااااا
خیلی خیلی دوستت دارم مونسم .