شروع لحظه شماری... ( شروع هفته سی و چهارم)
سلام به دختر عزیزتر از جونم...نفسم...عشقم
امروز تقریبا میشه بگی هفته سی و چهارم شروع شده گلکم. دیگه داره کم کم انتظارها به پایان میرسه.
قبل از اومدن شما نازگلم، نی نی دایی یاسر ( امیر مهدی جون) باید پا به این دنیای پرهیجان بذاره.
همه چیز برای ورود شما دو تا فسقلی آماده هستش. دو تا نینی کوچولوی بانمک برای یک خانواده. واااااااای که چه شود.
تو و امیرمهدی با فاصله کمتر از یکماه قدمهای کوچولو و نازتون رو ، روی چشمهای ما میذارین .
آیسا جونم، عسلکم. این روزا حسابی شیطون شدی و روز به روز داری بزرگتر میشی شکر خدا. توی این شبها که میگذره نه خودت میخوابی و نه میذاری مامانی بخوابه ناقلا..
مامانی اینقدر این روزا و شبا دچار کمبود خواب میشم که نگو و نپرس. اما خیلی کیف میده، شبا توی خلوت و تنهایی دوتاییمون ، توی سکوت و تاریکی مطلق ، فقط من و تو هستیم که بیداریم. تو با تکون خوردنات جواب قربون صدقه رفتنهای من رو میدی و من کلی لذت میبرم. وقتی نازت میکنم حسابی خودت رو جمع میکنی زیر دستم، انگاری میخوای بهم بفهمونی مامانی همه جام رو ناز کن، تمام وجودم رو حس کن.
دارم با تمام وجودم حست میکنم دختر نازم، با تک تک سلولهای بدنم میفهممت. وقتی شبا باهات حرف میزنم خیلی آروم شروع به تکون خوردن میکنی و جواب حرفهای مامانی رو با این کارت میدی.
به امید خدا فقط 6 هفته دیگه تا پایان انتظار باقی مونده و ما بیش از پیش مشتاق دیدن روی ماهت هستیم.
خیلی دوست دارم زودتر بغلت کنم و تمام وجودت رو با دستام لمس کنم. نوازشت کنم و همین یک کوچولو فاصله ای هم که بینمون هست از بین بره.
دخترک ناز من حسابی مواظب خودت باش و خوب بخور و تپلی شو که قراره اینجا حسابی باهات خوش بگذرونیم نفس مامان.
قده همه ستاره های آسمون دنیا دوستت دارم دختر نازم.