روز نوشت...
سلام عزیزم. خوبی مامانی؟
امروز بازم نوبت دکتر دارم، اما اینبار با دفعات قبل یکمی فرق داره. قرار امروز اگه خدا بخواد خانم دکتر برام نامه مرخصی بنویسه و به امید خدا از اول مهر من و شما بریم مرخصی.
فقط از خدا میخوام جور بشه و تو هم با اون قلب ناز و کوچولوت دعا کن، دعا کن بالاخره بعد از گذشت چندین ماه من موفق بشم برم استراحت کنم.
این روزا خیلی خسته ام هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی.
آخه مامان جون( مامان بابا علی) یکمی ناخوش احواله و عمل کرده، من و بابایی همش بدو بدو داشتیم و من نتونستم خوب استراحت کنم.
عزیز جونم ( مامان خودم) طفلکی اونم نا خوش احوال هستش!!!
خدایا شکرت، حکمتت رو شکر . من که نمی دونم چرا تو یک همچین اوضاعی باید کارها اینجوری پیش برن ولی به درگاهت دعا میکنم خیلی زود حالشون خوب بشه.
شما دختر ناز و خواستنی هم یکمی نا آروم شدی. چون من فرصت ندارم که خوب استراحت کنم ، دائما در حال وول خوردن و اعتراض کردنی حتی زمانی که مامانی خوابه!!!
اینقدر وول می خوری که من دائما احساس ضعف دارم و مجبورم بخورم، برای همینم توی 40 روز اخیر حدودا 4 کیلو اضافه کردم!
نمی دونم عصری خانم دکتر قراره چه عکس العملی نشون بده!
منم تصمیم گرفتم از اول مهر برم مرخصی تا بتونم هم به خودم بیشتر برسم و استراحت کنم و هم به عزیز جون رسیدگی کنم.
دختر گلم ازت می خوام خیلی خیلی برامون دعا کنی. باشه نفس مامان!
خیلی خیلی دوستت دارم گلکم. بی صبرانه منتظر دیدن روی ماهت هستم نازنینم.