چه تند تند داره میگذره...
سلام آبنبات مامان .
وای که چقدر داره تند تند میگذره...
امروز وارد هفته 28 شدی وتقریبا 12 هفته دیگه مونده. اگه بدونی چقدر هیجان زده هستم...
بعضی وقتا از فکر زیاد خوابم نمیبره، دائما دارم قیافت رو تو ذهنم مجسم میکنم و از دیدنت لذت میبرم.
این روزا اینقدر شیطون شدی و تکون میخوری که من و بابایی اسمت رو گذاشتیم ژله.
وقتی بدنیا اومدی اون فیلمی رو که بابایی از تکون خوردنات گرفته رو بهت نشون میدم، اینقدر ناقلا و بلا شدی که نگو .
بعضی وقتا بس که تکون میخوری و این ور اون ور میری ، مامانی دچار ضعف شدید میشه.
قربون شکل ماهت برم مامانی ، تا حالا دو بار اومدی تو خواب بابایی و یکبارم به خواب خاله سحر سرک کشیدی...
اینجوری که برام تعریف کردن تو باید خیلی ناز و خوردنی باشی گل مامان. وای که اگه بدونی چقدر بی صبرانه منتظر دیدن روی ماهتم قند عسلم.
کم کم باید آماده باشیم و کارهای لازم رو برای اومدن شما انجام بدیم. البته هر چند که هنوز دو ماه و نیمه دیگه مونده اما بازم من دلم طاقت نمیاره.
دختر ماهم تو رو به خدا می سپرم و از خدا میخوام همیشه سالم باشی و به وقتش که شد راحت و بی دغدغه بیای تو بغل من و بابایی...
عروسکم خیلی خیلی دوستت داریم هاااا ، حسابی بخور و استراحت کن که وقتی بدنیا بیای اینجا همه قصد خوردنت رو دارن