تربچه نقلی مامان و شیرین کاریهاش
سلام سلام دخملم.عزیز دلم. تربچه نقلی مامان.
بعد از یک غیبت نسبتا طولانی بازم اومدم تا برات از شیرین کاریهات و خاطراتت بنویسم تا در آینده با خوندنشون حس ما رو درک کنی و بفهمی تو این روزها و ساعات چه حس و حالی داشتیم.
اگه بخوام از این روزها بگم، خیلی ناز و دلبر شدی. ناقلا و کنجکاو. دائما در حال بررسی و برانداز کردن محیط اطرافت و وسایل هستی.چند تا کلمه جدید یاد گرفتی. وقتی میگیم آیسا پیشو چی میگه فوری با یک لحن دخترونه میگی "میو" ، هاپو چی میگه "هاپ".
همش دوست داری راه بری البته با کمک یکی دیگه.هنوز خودت نمیتونی به تنهایی راه بری.یکی از دستهات رو میدی به ما و اون یکی دستت هم تو هوا برای خودش در حال حرکته. البته چند روزی هم هست که با دستت یکی از اسباب بازیهات رو برمیداری و با خودت کشون کشون راه میبری.وقتی هم که اصرار داریم از دستت بگیریمشون دادت در میاد.
وقتهایی هم که راه نمیری چهاردست و پا از هر طرفی سر در میاری.دیگه هیچ وسیله ی تزئینی تو دسترست نیست اما بازهم شما راهی برای شیطنت خودت پیدا میکنی.
همش اطراف تلویزیون و میز تلویزیونی. به محض روشن شدن تلویزیون فورا جلوی تلویزیون به میز تلویزیون آویزون میشی و از فاصله چند سانتی به تلویزیون زل میزنی. ما هم مجبور میشیم تلویزیون رو خاموش کنیم تا بیخیال بشی.
دیگه روزها دقیقه ای هم آزاد نیستم.
یک اتفاق خوب هم توی این ماه افتاد مراسم دامادی عمویی بودش. عمو و زن عمو روز 16 مهر با برگزاری یک جشن شاد رفتن به کلبه عشقشون .
البته اون روز یکمی با شما سخت گذشت، عصر که رفتیم آتلیه برای گرفتن عکس یادگاری ، با کلی شکلک در آوردن و سر و صدا در آوردن تونستیم ازت عکس بگیریم.
اما خاطره بودش دیگه.
این روزها همش به یاد مهر پارسال میافتم. اون روزها همش دلهره و اضطراب داشتم. منتظر تولد امیرمهدی و شما بودیم و اون روزهای آخر رو شمارش معکوس میشمردیم. خیلی روزهای شیرین و متاسفانه تکرار نشدنی بودند.
و امسال یک مهر کاملا متفاوت داریم با یک فرشته یازده ماهه شیرین و دوست داشتنی که حسابی برای خودش بزرگ شده. چند تا کلمه میگه و به هر جایی سرک میکشه.
بخاطر داشتنت خدا رو هزارن هزار بار شاکرم.