دهمین ماه تولدت مبارک عزیز دلم
ماهها دارن از پی هم میان و میرن و تو داری روز به روز بزرگتر میشی.
هر روز داری کارهای جدید یاد میگیری و به زندگیمون رنگ و بوی دیگه ای میدی.
داری یاد میگیری چطور زندگی کنی و ما هم داریم برای کسب تجربه های جدید بهت کمک میکنیم.
همچنان با چهار دست و پا رفتنت تمام خونه رو زیر پات میذاری و هیچ مانعی جلو دارت نیست مگر اینکه چیز جدیدی نظرت رو جلب کنه و یکمی توقف کنی.
دختر نازم وقتی به روزهای اولی که متوجه حضورت در وجودم شدم یا وقتی که بی صبرانه روزهای آخر رو معکوس میشمردم و منتظر تولدت بودم یا وقتی روزهای اول تولدت و دست و پای خیلی کوچیک و نگاههای پر از پرسشت رو بیادم میاد، با خودم میگم هیچوقت فکر نمیکیرم اینقدر این روزها زود بگذرن و تو اینقدر شیرین بشی.
تمام حرکاتت و حرفات و شیرین کاریهات برام خاطره میشن و توی ذهنم ثبتشون میکنم.
این روزها داری هم حرکتی پیشرفتی میکنی و هم گفتاری.
تا تلفن یا موبایلی بصدا در میاد فوری رو به صدا میکنی و با یک لفظ دخترونه میگی " اَبو " یعنی الو.
الهی فدای حرف زدنت بشم من.
وقتی تشنه هستی میگی " آبو" .
به امیر مهدی میگی " ابیر ".
به توپت میگی "پ" با تاکید فراوان روی حرف پ.
دست زدنت که دیگه حرف نداره . قشنگ کف دستات بهم میزنی و کلی هم باهاش حال میکنی.
رقصدینت که دیگه محشره
واااااای که چقدر موجود ناز و خوردنی هستی تو دخملی.
چشمت به پله بیافته دیگه باختیم، همش میری بالا اما بجای اینکه درست بیای پایین همونجوری به سر میخوای بیای پایین!!!!
تا از بازیهای تکراریت خسته میشی میخوای یکی انگشتهای دستت رو بگیره و باهات راه بیاد!!!!
آخه نقلی مامان تو هنوز خیلی کوچولوتر از اونی هستی که بخوای راه بری عزیز دلم.
ده ماه باهات بودم و از زندگیم لذت بردم. گاهی خواستم فقط درسته قورتت بدم و گاهی خواستم از دستت فرار کنم و به یک گوشه خلوت پناه ببرم
اما همش برامون خاطره میشن و فقط در آینده میتونیم بگیم هیییییی چه زود گذشت یادش بخیر.
امیدوارم همیشه تنت سالم باشه و بعدا که خاطراتت رو خوندی از نوشته هام بفهمی چقدر خاطرت برام عزیز ناز گل مامانی.
بازم ده ماهه شدنت رو بهت تبریک میگم.