گذر ایام
سلام به روی ماهت دختر کوچولوی مامانی.
این روزها حسابی بزرگ و با نمک شدی. وقتی از روزهای اولی که بدنیا آمدی یادم میاد ، حسابی از اینقدر بزرگ شدن و توانا شدنت متعجب میشم.
روزهای اول حتی نمیتونستی به راحتی انگشتهای کوچولوت رو تکون بدی، اما الان خیلی راحت میتونی هر چیزی رو که دوست داری با انگشتهای نازت برداری و باهاش کلی بازی کنی.
الان راحت میتونی بشینی و به مدت طولانی با اسباب بازیهات بازی میکنی.
خیلی راحت با روروکت از این ور به اونور میری و به هر چیزی که دستت برسه ، دست میزنی تا باهاش بازی کنی.
دیگه تمام دکوریهای دم دستی رو مجبور شدیم یکجورایی از دسترست خارج کنیم خانم کوچولوی مامانی.
شکر خدا با غذا تونستی رابطه خوبی برقرار کنی و خوردن برات یکجور تفریح کردنه.
با کوچیکترین صدا فوری به طرف صدا برمیگردی و با تمام دقت به عامل صدا نگاه میکنی.
گریه هات تبدیل شدن به صداهای بانمک و بامعنی. روزها دائما در حال حرف زدن با اون زبون کوچولوی خوردنیت هستی نازگلم. "دادادادا" یا " بابابابا" یا "ماماماما" یا "یییییییییی" کلی حرف زدن یاد گرفتی فسقلی جونم.
همه چیز رو باید با دهنت امتحان کنی ، رد خور نداره هر چی بدستت برسه اول حتما میذاری دهنت بعدش باهاش بازی میکنی.
هنوزم رفیق صمیمیت آینه هستش. با دیدن خودت توی آینه کلی کیف میکنی و به خودت میخندی.
هروقت هم فرصت کنی انگشت شست پات رو میذاری دهنت و باهاش بازی میکنی.
از کل کارهای بانمکت فیلم دارم مامانی که وقتی بزرگ شدی با دیدنشون مطمئنم لذت میبری.
وقتی از بدو تولدت عکسها و فیلمهات رو میبینم ، بزرگ شدنت رو به وضوح میبینم. قدت چقدر بلندتر شده دخترکم، چقدر تپلتر و بانمک تر شدی نازنینم. چقدر انگشتهای دست و پات بزرگتر و قدرتمندتر شدن فرشته کوچولوی من.
دیگه هیچ کارت بی معنا و بی هدف نیست. برای دست یافتن به هدفهای کوچولوی توی ذهنت ، برنامه ریزی میکنی، یکجورایی معلومه که نقشه میکشی( این رو از برق چشمهات میشه فهمید) و بعد اقدام میکنی. اینها همگی یعنی بزرگ شدی و به جمع ما آدم بزرگها پیوستی و اینجاست که گذر ایام ملموس و ملموستر میشه.
دختر گل مامان، بدون که عاشقانه دوستت داریم و به داشتنت با تمام وجود افتخار میکنیم.