چه زود داری بزرگ میشی
نازنین مامان، خوشکل خانمی خیلی روزها دارن تند تند میگذرن و تو هم داری حسابی بزرگ میشی.
دیگه حرف زدنت کامل کامل شده. برای خودت تو حرف زدن کلی استاد شدی.
وقتی جایی اهنگی میشنوی فوری شروع میکنی به همخونی کردن با اهنگها. مخصوصا اهنگهای مورد علاقت رو خیلی واضح همخونی میکنی.
وقتی با خودت داری بازی میکنی برای عروسکهات لالایی میخونی و گاهی هم قصه تعریف میکنی.
کارتهای تصویری که داری رو خیلی راحت تشخیص میدی و اسم انواع میوه ها و اشیا و ... که روی کارتها هست رو میتونی بگی.
خیلی خوردنی شدی. کل حرفهای من ما ادم بزرگها رو تکرار میکنی و با زبون شیرین کودکانت حرف میزنی.
از وقتی که دیگه شیر نمیخوری خیلی غذا خوردنت شکر خدا بهتر شده و خوابت هم عمیقتر.
هنوز هم از کارهای مورد علاقت نقاشی کشیدن هستش و با یک کاغذ و قلم برای خودت مدتها سرگرمی و صد البته منم باید بیام و برات هر از گاهی یک اثر هنری خلق کنم و بعد برم دنبال کارهام.
وقتی ازت میپرسم آیسا جونم چند سالته؟ با لحن خوشکلی میگی : دو سالمه. میخوام فقط اون لحظه درسته قورتت بدم عزیزم.
هر ازگاهی بین بازیهات میای تو بغلم و بوسم میکنی و میگی مامانی دوستت دارم. اون لحظه فقط قادرم که بگم خدایا شکرت.
یکبار اومدی تو بغلم و بلند گفتی بابایی میدونستی من مامانی و دوست دارم!!!!
یک روز دیگه هم خونه عزیز بودیم که داشتی با چمن مصنوعی ها بازی میکردی وقتی یک قسمت از چمن جدا شد و توی دستت بود نگاه کردی رو به جمع و گفتی: " تیکه ای از چمنه". کل جمع منفجر شد . اخه فسقلی مامان این حرفا رو از کی یاد گرفتی تو وروجک.
لذت میبرم از بلبل زبونیهات. ماشاالله خیلی ماه حرف میزنی. با اون صدای دلبرانه و دخترانت.
خدایا بازم بخاطر داشتن تمام نعماتی که من رو لایق داشتنشون دونستی سپاس.