سال نو و روزگار بهاری
بهار 93 هم رسید. امسال بهار بعد از سال تحویل همه خونه ی پدربزرگ من دعوت بودیم. همه ی فامیل دور هم جمع شده بودن تا توی سال جدید دیداری تازه کنن. یک دور همیه خوب و به یادموندنی. که قرار شد توی سال جدید ادامه پیدا کنه و هر ماه خونه ی یکی از بزرگای فامیل همه جمع بشیم و از دور هم بودن لذت ببریم.
امسال بهار رو خیلی خوب درک کردی و حسابی از عیدی هایی که میگرفتی خوشت میومد.
هرکجا که برای عید دیدنی میرفتیم کلی زبون میریختی و دل مهمونا و صاحب خونه رو کلی آب میکردی.
از دیدن فسقلی های فامیل کلی خوشحال میشدی و یکمی هم رابطت با آرشان بهتر شده بود.
از اونجایی که برای عید دیدنی هرکجا که میرفتیم کل فامیل با هم هماهنگ میشدیم برخوردت باهاش زیاد شده بود و با هم کلی دوست شده بودین.
همه ی فامیل رو شیفته حرف زدن روانت و حرفای قلبمه ای که میزدی کردی. براشون جالب بود که این ضحبت ها رو چجوری به زبون میاری.
یه عید شیرین و بیاد موندنی با دختر شیرین و نازم داشتیم شکر خدا.