آیساآیسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

آیسا، ماه آسمون زندگی ما

14 ماهگیت مبارک دختر ماهم

عزیز دلم، فرشته ی مامانی بزرگتر شدنت رو بهت تبریک میگم. ماهها از پس هم میگذرن و شما هر روز داری بزرگتر و با تجربه تر میشی. الان دیگه خیلی راحت راه میری، میدوی و شیطنت میکنی. خیلی دوست داری با تفلن و موبایل بازی کنی و دائما یک گوشی میگیری دستت و راه میری و میگی :"الو . خوبی" آینه شده یار همیشگیت. میری جلوی آینه میایستی و باخودت حرف میزنی، برست رو برمیداری موهای خودت رو جلوی آینه شونه میزنی و میگی :"ناز" وقتی میخوایم بریم بیرون لباست رو که عوض میکنم و موهات رو میبندم و کرم به صورت میزنم بدو توی هر مرحله میپری جلوی آینه و خودت رو با عشوه نگاه میکنی. الهی قربون قد و بالات برم من از حالا مامانی!!! وقتی دارم آماده میشم برای بیرون ...
29 دی 1391

دومین یلدای شیرین ما

شب یلدا شب بزم و سرور است شبی طولانی و غمها بدور است شباهنگام تا وقت سحرگاه بساط خنده و شادی چه جوراست دختر گلم امسال دومین شب یلدایی هست که ما با هم جشن میگیرم. پارسال شما یک فینگیلیه یکماه بودی و امسال یک فسقلیه یکسال و یکماهه. شب یلدا بلندترین شب سال هستش و ما آریایی ها به رسم یادبود این شب رو دور هم جشن میگیریم و خوش میگذرونیم. البته هر سال این شب یک اتفاق خوب دیگه رو هم جشن میگیریم و اونم تولد خاله سحر هستش. تک خاله عزیزو دوست داشتنیت. "خاله سحر تولدت خیلی خیلی مبارک" خلاصه این شب به یادماندنی با خوراکیهای خوشمزش لذت بخش تر هم میشه. هندونه و انار و آجیل و صد البته گرفتن فال حافظ و ... پارسال با لباس هندونه ایت ازت ...
30 آذر 1391

سیزده ماهگیت مبارک

دختر عزیزم. خانم خوشکله. فسقلی مامان. یک ماه دیگه هم سپری شد اما متاسفانه ماه آذر اصلا ماه خوبی برامون نبود. تمام این ماه درگیر بیماری بودیم. از روزی که واکسن یکسالگیت رو زدی شروع شد تا الان 4 روز هست که بیماریها دست از سرمون برداشتن. اولش که متاسفانه آنفلانزای شدید گرفته بودی و چرک گوش و چشم و گلوت خیلی اذیتت میکرد. وقتی بردیمت دکتر بهت آنتی بیوتیک داد و با تمدید دوره ی مصرفی آنتی بیوتیک دقیقا 19 روز دارو مصرف میکردی. حالا بماند که چقدر اذیت شدی و کم غذا شدی و یکمی هم بد اخلاق. حق داشتی ناز گل مامان. با این سن کمت خیلی هم تحملت بالا بودش بخدا. دیشب که وزنت کردم متوجه شدم حدودا 800 گرم کم کردی!!!! وااااااااای که اگه بدونی چقد...
29 آذر 1391

این روزهای آیسا خانم

عزیز دلم برات میخوام از این روزها بنویسم که متاسفانه دوست ندارم دیگه تکرار بشن. توی این روزهای سرد پاییزی ، یک سرماخوردگی خیلی بد گریبان خانواده سه نفریمون رو گرفته. و خیلی ناراحتم که شما فسقلی برای اولین بار ، چنین سرماخوردگی رو تجربه کردی. اولاش چون بعد از زدن واکسن یکسالگیت بود فکر کردیم از علائم واکسن باشه اما با شدید شدن بیماریت ، وقتی به دکتر مراجعه کردیم بهمون گفت که یکمی دیر آوردین، گوشهای دختر نازتون عفونت کرده!!!! وااااای که خدا میدونه اون لحظه توی مطب چه حالی شدم وقتی دکتر داشت اینجوری حرف میزد. کل دنیا داشت دور سرم میچرخید. آخه دختر نازم مریض بود و ما دیر به دادش رسیدیم!!! من و بابایی خیلی به خودمون بد گفتیم که چرا ا...
12 آذر 1391

تولدت مبارک یکی یکدونه مامان

امروز تولد توست و بهترین زمانی که خدا میخواست مرا با هدیه ای شاد کند.   امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . .. دختر کوچولوی مامان، بهترین هدیه آسمونی  یکساله شدنت مبارک. توی این یکسالی که با هم بودیم روزی هزار بار بخاطر داشنت خدا رو سپاس گفتیم. این یکسال مثل یک فیلم جلوی چشمامه. از لحظه ای که متولد شدی و گریه میکردی تا الان که خانم کوچولوی یکساله شدی و کلی کار جدید بلدی. الان دیگه خیلی راحت بعضی از کلمات رو میگی ، کارهای بامزه میکنی، چند قدمی رو مستقل راه میری. بازی میکنی ، خودت رو سرگرم میکنی، با اسباب بازیهات ساعتها بازی میکنی...
29 آبان 1391

یازده ماهگیت مبارک دختر نازم

سلام به ماه آسمون زندگیمون. هورااااااااااااااااااا دختر نازنین و دوست داشتنی مامانی، یازده ماهه شدنت مبارک.باز هم یکماه دیگه رو در کنار هم به خوشی تجربه کردیم و شما کلی کارهای جدید یاد گرفتی. اینماه جدید که در پیش رو داریم یک تفاوت کوچولویی با ماههای قبل داره. این ماه ، ماه شمارش معکوسه. همونطوری که پارسال هم روزهای اینماه روزهای معکوس بودن. پارسال ماه آبان ، ماه انتظار بود. ماهی که منتظر بودیم خدا یک فرشته کوچولوی ناز رو بهمون هدیه بده و مهمون آغوشمون کنه و امسال ماه آبان ماهی هست که روزها رو برای نزدیک شدن به سالروز زیباترین روز زندگیمون میشماریم. شما تا پایان ماه آبان یکساله میشی و دنیای ما رو غرق در شادی میکنی. توی این مدت یا...
29 مهر 1391

تربچه نقلی مامان و شیرین کاریهاش

سلام سلام دخملم.عزیز دلم. تربچه نقلی مامان. بعد از یک غیبت نسبتا طولانی بازم اومدم تا برات از شیرین کاریهات و خاطراتت بنویسم تا در آینده با خوندنشون حس ما رو درک کنی و بفهمی تو این روزها و ساعات چه حس و حالی داشتیم. اگه بخوام از این روزها بگم، خیلی ناز و دلبر شدی. ناقلا و کنجکاو. دائما در حال بررسی و برانداز کردن محیط اطرافت و وسایل هستی.چند تا کلمه جدید یاد گرفتی. وقتی میگیم آیسا پیشو چی میگه فوری با یک لحن دخترونه میگی "میو" ، هاپو چی میگه "هاپ". همش دوست داری راه بری البته با کمک یکی دیگه.هنوز خودت نمیتونی به تنهایی راه بری.یکی از دستهات رو میدی به ما و اون یکی دستت هم تو هوا برای خودش در حال حرکته. البته چند روزی هم هست که با دستت ...
24 مهر 1391

دهمین ماه تولدت مبارک عزیز دلم

ماهها دارن از پی هم میان و میرن و تو داری روز به روز بزرگتر میشی. هر روز داری کارهای جدید یاد میگیری و به زندگیمون رنگ و بوی دیگه ای میدی. داری یاد میگیری چطور زندگی کنی و ما هم داریم برای کسب تجربه های جدید بهت کمک میکنیم. همچنان با چهار دست و پا رفتنت تمام خونه رو زیر پات میذاری و هیچ مانعی جلو دارت نیست مگر اینکه چیز جدیدی نظرت رو جلب کنه و یکمی توقف کنی. دختر نازم وقتی به روزهای اولی که متوجه حضورت در وجودم شدم یا وقتی که بی صبرانه روزهای آخر رو معکوس میشمردم و منتظر تولدت بودم یا وقتی روزهای اول تولدت و دست و پای خیلی کوچیک و نگاههای پر از پرسشت رو بیادم میاد، با خودم میگم هیچوقت فکر نمیکیرم اینقدر این روزها زود بگذرن و تو اینقد...
28 شهريور 1391